- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر سبزه همی آب روان آب دواند وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
2 این هیچ کس از آئینه چین نشناسد وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
3 همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی باد سحری شاخ سمنرا بنواند
4 از بسکه ببارد شب و روز ابر خزانی از کوه سوی دشت همی سیل براند
5 گه شد که بماند بکف میر و لیکن گر گوهر بارد بکف میر بماند
6 شاه ملکان لشگری آن شاه دلیران کو ملک جهان همچو سکندر بستاند
7 چندانش بقا باد بشادی و بشاهی گز مهر تو مهره خوی و خون بچکاند