در آن روز وداع از سلمان ساوجی جمشید و خورشید 97

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

در آن روز وداع آن ماه خوبان

1 در آن روز وداع آن ماه خوبان لبم بر لب نهاد و گفت نرمک

2 ز روی حسرت او با من همی گفت: هذا فراق بینی و بینک

3 همه شب با دوتن افسر در آن دشت تماشا را بدان مهتاب می گشت

4 طوافی گرد آب و سبزه می کرد ز ناگه ره بدان منزل در آورد

5 به یک منزل دو مه را دید با هم نشسته هر دو چون بلقیس با جم

6 نوای چنگ و بانگ رود بشنود بدان فرخ مقام آهنگ فرمود

7 در آن مهتاب خرم بود خورشید نشسته چون گلی در سایه بید

8 چو مادر را بدید از دور بشناخت صنم خود را به بیدستان درانداخت

9 به دستان چون فلک نقشی عیان کرد به بیدستان چو گل خود را نهان کرد

10 زمانه قاطع عیش است و شادی نمی خواهد به غیر از نامرادی

عکس نوشته
کامنت
comment