بر رخ زردم نه اشک است این که گلگون از جامی غزل 367

بر رخ زردم نه اشک است این که گلگون می‌رود

1 بر رخ زردم نه اشک است این که گلگون می‌رود شد دلم ریش از غمت وز ریش دل خون می‌رود

2 گر دلم شد رخنه از تیغ جفایت باک نیست جانم از زندان غم زان رخنه بیرون می‌رود

3 بر تن زارم زمین شد بی‌تو تنگ ای کاش دست می‌زند در دامن آه و به گردون می‌رود

4 ما میان بار اندوه و تو با آسودگان کوهکن در کوه و شیرین گشت هامون می‌رود

5 پوست بهر غیر پوشد ورنه لیلی واقف است در حریم حی به هر شکلی که مجنون می‌رود

6 خوانده‌ای دانم که بی‌جو می‌رود آب بهشت لطف آن قد بین که بر روی زمین چون می‌رود

7 چون سخن در وصف آن دندان رود آنجا چه لطف نظم جامی را سخن دَر دُرّ مکنون می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment