1 بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان هر خار مزارم زندش دست به دامان
2 شاهان همه در حسرت آنند که باشند در خیل غلامان تو از خیل غلامان
3 زاهد چه عجب گر زندم طعنه نداند آگاهی از احوال دل سوخته خامان
1 زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
2 نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
1 با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند
2 بی تو احوال مرا در دل شبها داند هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند
1 منم آن رند قدح نوش که از کهنه و نو باشدم خرقهای آنهم به خرابات گرو
2 زاهد آن راز که جوید ز کتاب و سنت گو به میخانه در آی و ز نی و چنگ شنو