1 بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان هر خار مزارم زندش دست به دامان
2 شاهان همه در حسرت آنند که باشند در خیل غلامان تو از خیل غلامان
3 زاهد چه عجب گر زندم طعنه نداند آگاهی از احوال دل سوخته خامان
1 زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
2 نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
1 دل عشاق روا نیست که دلبر شکند گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند
2 بر نمیدارم از این در سر خویش ای دربان صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند
1 با چشم تو گهی که به رویت نظر کنم پوشم نظر که بر تو نگاه دگر کنم