1 بر روی دلم نشسته بین گرد فراق جانم به لب آمدست از درد فراق
2 چون لشکر هجر تو چنین خونریزست بیچاره دلم نیست همآورد فراق
1 تا که دل مایل آن سرو روانست مرا خون دل در غمش از دیده روانست مرا
2 گرچه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت چه توان کرد که او روح و روانست مرا
1 بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
2 چند بفریبی به تقریر و به تحریرم دگر این چنین نادان نیم آخر تو می دانی مرا
1 پیش رخسار چو خورشید تو مردن سهلست جان شیرین به لب دوست سپردن سهلست
2 دل ببردی ز من خسته و دادی بر باد دل درویش نگه دار که بردن سهلست