- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خاک هند مرا تاب زیستن ز کجاست که چون حباب مرا زندگی به آب و هواست
2 چنان مدار معاشم ز پهلوی خویش است که تا فتیله ی داغم ز بندهای قباست
3 گریختن ز جفای زمانه ممکن نیست کجا رویم که خورشید گردنامه ی ماست
4 به چشم اهل کمال آسمان و خورشیدش به دست طفل دبستان، کتاب شاه و گداست
5 ز ننگ خدمت مخلوق همچو سایه به خاک فتاده ام، که نگویند پیش خود برپاست
6 نهاده شوق رهی پیش پای من که درو ز چوب تیر، پر مرغ را به دست عصاست
7 ز حسن داده ترا روزگار سامانی که احتیاج تو ای بت همین به نام خداست
8 کسی سلیم سلامت نرفت در ره عشق چه خارها که درین راه شعله را در پاست