روی مخوانش که از حکیم نزاری قهستانی غزل 1351

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

روی مخوانش که می چکد عرق از وی

1 روی مخوانش که می چکد عرق از وی برگِ گل است آن نشسته بر ورقش خَوی

2 هر که چنین صورتی بدید محال است کاتشِ تشویش بر دلش ننهد کی

3 هیأتِ شیرینش ار مطالعه کردی سرو کمر بر میان بُدی چو شکر نی

4 ور به سر کُشته با چنین قد و قامت بگذرد این روحِ قدس باز شود حی

5 ای که همه کاینات ممکن و موجود پیشِ وجودِ بزرگوارِ تولا شی

6 ترسد اگر نه فرو برد به تبرّک زاهد صد ساله با تو در رمضان می

7 باده بده ساقیا که موسومِ نوروز می گذرد هان و فوت می شود این فی

8 باغ شد از سبزه هم چو جنّت و کردند فرش چمن اهل ذوق زیرِ قدم طی

9 پیر جوان را چه می دهد به وَرَع دم آتشِ ما سرد کی شود به دمِ دی

10 سیر نگشتی نزاریا ز ریاضت صبرِ تو تا چند و احتمالِ تو تا کی

11 بس که تو باطن به خلق باز نمودی ظاهر واعما نمی برد به سخن پی

عکس نوشته
کامنت
comment