1 بر بتان، حسن و جوانی مفروش ای جوان گرچه به غایت خوبی
2 بی زرت کار میسر نشود گر تو خود یوسف بن یعقوبی
3 حلقه بی زر چه زنی بر در دوست آهن سرد چرا میکوبی
1 قبله ما نیست، جز محراب ابروی شما دولت ما نیست، الا در سر کوی شما
2 روز محشر، در جواب پرسش سودای کفر هیچ دست آویز ما را نیست، جز موی شما
1 در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست با سر زلف تو نیزم، سرو کاری بودست
2 پیش از آن دم، که دمد، خط شب از عارض روی از سر زلف و رخت، لیل و نهاری بودست
1 چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست
2 دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست