- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمریست تا چو پرگار سرگشته در جهانم در حسرت جمالت هر سو به سر دوانم
2 هر چند ناتوانم در درد روز هجران جان می دهم به عشقت چندانکه می توانم
3 از هجر در ملالم وز درد چند نالم بفکن نظر به حالم چون زار و ناتوانم
4 بازآی و بر دل من رحمی بکن نگارا کاندر فراق رویت بر لب رسید جانم
5 روح و روان ما بود بنگر به باغ کامروز بر جویبار دیده سرویست بس روانم
6 گفتم که سرو بالاش آرم به بر زمانی باری به بر نیارم من بخت خویش دانم
7 فریاد ای عزیزان کز درد داغ هجران شد فاش از آب دیده سرّی که بد نهانم
8 چو دیده ای و چون دل چون جان و روح در دل چون ذکر تو نباشد پیوسته بر زبانم