نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف از جامی غزل 524

نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف

1 نقد عمر زاهدان در توبه از می شد تلف قل لهم ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف

2 جرعه ای کز ساغر اهل صفا ریزد به خاک خاک آن بر خون ارباب ریا دارد شرف

3 نکته عرفان مجو از خاطر آلودگان گوهر مقصود را دلهای پاک آمد صدف

4 عشوه ساقی برد از کف عنان عقل و هوش چون به بزم دردنوشان جام می گیرم به کف

5 غمزه خون ریز او چون تیغ لا تامن کشید لعل جان بخشش دهد پنهان نوید لاتخف

6 آمد آن رخ فتنه دور قمر ای دل بکوش تا چو مشکین زلف او زان فتنه باشی بر طرف

7 کی نظر بازی تواند با بتان غمزه زن هر که چون جامی نشد سهم حوادث را هدف

عکس نوشته
کامنت
comment