عمر رفت و هست ذوق آن بر از جویای تبریزی غزل 725

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز

1 عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز

2 بر زمین ناید غبار من ز دوش گردباد بیقرار گردش آن چشم می نوشم هنوز

3 ای صبا مشت غبارم را به چشم کم مبین از هواداران آن سرو قباپوشم هنوز

4 بر نمی خیزد غبارم ای نسیم از روی خاک دست و پا گم کردهٔ آن چشم می نوشم هنوز

5 با وجود وصل ای جویا به رنگ زلف او تیره روز از عشق آن صبح بناگوشم هنوز

6 نشکفته غنچه ای ز نسیم سحر هنوز نگشاده است مرغ دلم بال و پر هنوز

7 صد منزل از قلمرو عنقا گذشته ایم ناکرده نیم گام هم از خود سفر هنوز

8 گشتیم خاک راه و به بزمت ز آه ما پیچیده است بوی کباب جگر هنوز

9 با آنکه سیل گریهٔ تلخم ز سر گذشت لعلت بود زخندهٔ نهان در شکر هنوز

10 در خاک بیقرار چو مویی در آتشم در پیچ و تاب داردم آن خوش کمر هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment