فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

فروغی بسطامی
فروغی بسطامی

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد از فروغی بسطامی غزل 316

غزل 316 ام از 549 غزلیات

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام

1 عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام حسرت او نمی‌رود از دل پاره پاره‌ام

2 مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چاره‌ام

3 آن که به تیغ امتحان ریخت به خاک خون من کاش برای سوختن زنده کند دوباره‌ام

4 خاک رهی گزیده‌ام، تا چه بزاید آسمان جیب مهی گرفته‌ام، تا چه کند ستاره‌ام

5 غنچهٔ نوش‌خند او سخت به یک تبسمم نرگس نیم مست او کشت به یک اشاره‌ام

6 آن که ندیده حسرتی در همه عمر خویشتن کی به شمار آورد حسرت بیشماره‌ام

7 من که فروغی از فلک باج هنر گرفته‌ام بر سر کوی خواجه‌ای بندهٔ هیچ کاره‌ام

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام

شاعر شعر عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام چه کسی است ؟

شاعر شعر عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام فروغی بسطامی می باشد.

شعر عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 13 سروده شده است.

قالب شعر عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام چیست ؟

قالب شعر عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام غزل است

مضمون اصلی شعر عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
بنر