-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظارهام حسرت او نمیرود از دل پاره پارهام
2 مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چارهام
3 آن که به تیغ امتحان ریخت به خاک خون من کاش برای سوختن زنده کند دوبارهام
4 خاک رهی گزیدهام، تا چه بزاید آسمان جیب مهی گرفتهام، تا چه کند ستارهام
5 غنچهٔ نوشخند او سخت به یک تبسمم نرگس نیم مست او کشت به یک اشارهام
6 آن که ندیده حسرتی در همه عمر خویشتن کی به شمار آورد حسرت بیشمارهام
7 من که فروغی از فلک باج هنر گرفتهام بر سر کوی خواجهای بندهٔ هیچ کارهام