- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمریست که با او دل مسکین نگران است ما در غم و او شادی جان دگران است
2 ای باد مبر خاک کف پاش به هر سو کان روشنی دیده صاحب نظران است
3 تا بلبل و گل بافته بویت به گلستان این نعره زنان از غم و آن جامه دران است
4 گر بر دل مجروح رسد نیر نو سهل است این هم گذرد چون همه چیزی گذران است
5 دات نتوان گفت که بر سینه عذاب است بارت نتوان گفته که بر دیده گران است
6 هم عمر به آخر شده و هم بسته به پایان این راه مطلب را به کنار ونه کران است
7 گر ریختن خون کمال است مرادت ما نیز بر آنیم که تیغ تو بران است