1 زان عهد قدیم چون مرا یاد آید لذات جهان سر به سرم باد آید
2 در انجمنی اگر حدیث تو رود از سینه دل خسته به فریاد آید
1 دوست آن دارد و آن است که جان میبخشد مهربانی به دل اهل دلان میبخشد
2 عقل و جان هر که کند پیشکش دلبر خویش گوهر و لعل به دریا و به کان میبخشد
1 ز کوی دوست مرا ناگزیر خواهد بود وگر گذر همه بر تیغ و تیر خواهد بود
2 از آب دیده من در میان منزل دوست به هر طرف که روی آبگیر خواهد بود
1 مگر سنگین دل است و جان ندارد هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد
2 مبادا زنده در عالم دلی کاو به زلف کافرت ایمان ندارد