1 زان عهد قدیم چون مرا یاد آید لذات جهان سر به سرم باد آید
2 در انجمنی اگر حدیث تو رود از سینه دل خسته به فریاد آید
1 حسنی که هست روی تو را بینهایت است خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است
2 افسانههای خسرو و شیرین ز حد گذشت ما و حدیث روی تو کانها حکایت است
1 تورا چیزی ورای حسن و آن هست نپندارم نظیرت در جهان هست
2 از آن دادن نشان، کار زبان نیست ولی در گفت و گویم تا زبان هست
1 بجز از صورت آراسته چیزی دگر است که آفت اهل دل و فتنه صاحبنظر است
2 قد افراشته و روی نکو خواهد دل در تو چیزی است که زین هر دو دلاویزتر است