- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سالخورده پیر زالی تنگدست کرده بودی پیش گورستان نشست
2 سال و ماهش خرقهٔ در پیش بود صد هزاران بخیه بر وی بیش بود
3 هر دمش چون مردهٔ در میرسید او بهر یک بخیهٔ بر میکشید
4 گر شدی یک مرده گر ده آشکار او بهر یک بخیهٔ بردی بکار
5 چون همی افتاد مرگی هر زمان خرقه شد در بخیه صد پاره نهان
6 عاقبت روزی بسی مرگ اوفتاد پیره زن را کار از برگ اوفتاد
7 مرده آوردند بسیارش به پیش در غلط افتاد زن در کار خویش
8 گشت عاجز برد در فریاد دست رشته را گسست و سوزن راشکست
9 گفت نیست این کار کار چون منی تا کیم از رشتهٔ و سوزنی
10 نیزم از سوزن نباید دوختن خرقه بر آتش بخواهم سوختن
11 این چنین کاری که هر ساعت مراست کی شود از سوزن و از رشته راست
12 چون فلک میبایدم سرگشتهٔ کاین نه کار سوزنست و رشتهٔ
13 چون تو دایم ماندهٔ بی عقل و هوش در نیاری این سخن هرگز بگوش
14 زانک اگر تو بشنوی زین یک سخن در بر تو پیرهن گردد کفن