1 یاران کهن، که بنده بودم همه را در بند جفای خود شنودم همه را
2 زنهار! از کس وفا مجویید که من دیدم همه را و آزمودم همه را
1 ز سوز سینه، هر دم، چند پوشم داغ هجران را؟ دگر طاقت ندارم، چاک خواهم زد گریبان را
2 بزن یک خنجر و از درد جان کندن خلاصم کن چرا دشوار باید کرد بر من کار آسان را؟
1 مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟
2 گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا
1 دل بدرد آمد و این درد بدرمان نرسید سر درین کار شد و کار بسامان نرسید
2 آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد کافری بود، بفریاد مسلمان نرسید