- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای پیرِ سالخورده غمِ خود نمیخوری رو خونِ رز مریز که بر خویش خونگری
2 بت در کنار داری و زنّار در میان تا چون موحّدان نشوی از خودی بری
3 در ابتدا نه هم ز قیاسِ من و تو خاست ترتیبِ بتپرستی و ترکیبِ بتگری
4 بود و نبود و رای و قیاس تو چیست بُت زین جمله وا رهی اگر از خویش بگذری
5 اینجا تو کیستی و من ای یار جمله اوست پس چیست این که معترفم من تو منکری
6 توفیق بر نصیبهی فطرت مقدّرست من بُردم آنِ خویش تو هم آنِ خود بری
7 گر یک طرف ز گوشه برقع برافکند من ضامنم که بیش به خود باز بنگری
8 کورست عقل در رهِ عشّاق نه دلیل خفّاش را رسد که کند دعویِ خوری
9 خطِّ یگانگی ندهندت نزاریا تا لوحِ دل زحرف دویی پاک نستری
10 چون خاکِ راه معتکفِ کوی دوست باش تا زیر پای نطعِ سماوات بسپری