ای تو را چون من به هر ویرانه‌ای دیوانه‌ای از جامی غزل 909

ای تو را چون من به هر ویرانه‌ای دیوانه‌ای

1 ای تو را چون من به هر ویرانه‌ای دیوانه‌ای پیش ماه عارضت شمع فلک پروانه‌ای

2 محنت یعقوب از درد و غم من شمه‌ای قصه یوسف به دور خوبیت افسانه‌ای

3 نقد جان و دل نه بهر خویش می‌خواهیم ما صرف راه توست اگر داریم درویشانه‌ای

4 گر به خالت دست بردم بیش پامالم مکن مور مسکین را نشاید کشت بهر دانه‌ای

5 خان و مان گر گشت ویران شکر کز اقبال عشق بر سر کوی بلا داریم محنت‌خانه‌ای

6 بیدلان را نیست ره در عشرت‌آباد وصال بعد ازین ما و فراق و گوشه ویرانه‌ای

7 جامی از یک جرعه جام غمت بی‌خود فتاد وای اگر ساقی هجران پر دهد پیمانه‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment