آه از آن روزی که چون یوسف نگاری از سعیدا غزل 460

آه از آن روزی که چون یوسف نگاری داشتم

1 آه از آن روزی که چون یوسف نگاری داشتم در نظرهای عزیزان اعتباری داشتم

2 یاد ایامی که در این کلفت آباد جهان همچو مینا و صراحی غمگساری داشتم

3 وای از آن روزی که پایم می فشرد انگور را در خرابات مغان دست به کاری داشتم

4 سوخت دل یکباره ور نی از گل روی کسی پیشتر در سینه من هم خارخاری داشتم

5 باد دستی های من یکبارگی افشاند و رفت در دل و در سینه هر گرد و غباری داشتم

6 بسکه در غربت ز تنهایی صفاها کرده ام نیست در خاطر که من یار و دیاری داشتم

7 چشم گردونم به خاک افکند ورنه بیش از این سینه ای چون ابر و چشم اشکباری داشتم

8 آمدم تا وادی خود دشمنان ره یافتند وای چون من بیخودی بر خود حصاری داشتم

9 پاسبان بودم سعیدا با سگان کوی یار ای خوش آن روزی که آن جا اقتداری داشتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر