- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای لاوهور ویحک بی من چگونهای بیآفتاب روشن، روشن چگونهای
2 ای باغ طبع نظم من آراسته ترا بیلاله و بنفشه و سوسن چگونهای
3 ناگه عزیز فرزند از تو جدا شده است با درد او به نوحه و شیون چگونهای
4 بر پای من دو بند گران است چون تنی بیجان شده، تو اکنون بیتن چگونهای
5 نفرستیم پیام و نگویی به حسن عهد: «کاندر حصار بسته چو بیژن چگونهای
6 گر در حضیض برکشدت باژگونه بخت از اوج برفراخته گردن چگونهای
7 ای تیغ اگر نیام به حیلت نخواستی در درکهای برهنه چو سوزن چگونهای
8 در هیچ حمله هرگز نفکندهای سپر با حملهٔ زمانهٔ توسن چگونهای
9 باشد ترا ز دوست یکایک تهی کنار با دشمن نهفته به دامن چگونهای
10 از زهر مار و تیزی آهن بود هلاک با مار حلقه گشته ز آهن چگونهای
11 از دوستان ناصح مشفق جدا شدی با دشمنان ناکس ریمن چگونهای
12 در باغ نوشکفته نرفتی همی به گرد در نیم رفته دمگه گلخن چگونهای
13 آباد جای نعمت نامد ترا به چشم محنت زده به ویران معدن چگونهای
14 ای بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب در سمج تنگ بیدر و روزن چگونهای
15 ای جره باز دشت گذار شکار دوست بسته میان تنگ نشیمن چگونهای
16 با ناز دوست هرگز طاقت نداشتی امروز با شماتت دشمن چگونهای
17 ای دم گرفته زندان گشته مقام تو بیدل گشاده طارم و گلشن چگونهای
18 من مرغزار بودم و تو شیر مرغزار با من چگونه بودی و بیمن چگونهای»