- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت
2 تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت
3 خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست آنقدر آسان که گویی باده در پیمانه ریخت
4 واله لولی وشی گشتم که چون شد گرم رقص گرد غم از دل به دست افشاندن مستانه ریخت
5 شمع قدش جلوه پیراگشت تا در صحن باغ در رهش گلبرگ ماند پر پروانه ریخت
6 پیروان عقل از ارباب معنی نیستند معنیی گر بود جویا در دل دیوانه ریخت