آه کامشب محتسب آب رخ میخانه از جویای تبریزی غزل 356

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت

1 آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت

2 تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت

3 خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست آنقدر آسان که گویی باده در پیمانه ریخت

4 واله لولی وشی گشتم که چون شد گرم رقص گرد غم از دل به دست افشاندن مستانه ریخت

5 شمع قدش جلوه پیراگشت تا در صحن باغ در رهش گلبرگ ماند پر پروانه ریخت

6 پیروان عقل از ارباب معنی نیستند معنیی گر بود جویا در دل دیوانه ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment