آه ازین شب که نیست پایانش از جهان ملک خاتون غزل 823

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

آه ازین شب که نیست پایانش

1 آه ازین شب که نیست پایانش وای دردی که نیست درمانش

2 چون به دستم نمی فتد چکنم شبکی شمعی از شبستانش

3 در دماغ دلم نمی آید نکهتی گل دمی ز بستانش

4 می زنم همچو بلبل سرمست ناله ی شوق در گلستانش

5 آن سهی سرو بین که برپا خاست که به جان آمدم ز دستانش

6 غمزه شوخ او دلم بربود حذر اولی ز چشم فتّانش

7 عید رویش چو رو نمود به خلق ای بسا جان که گشت قربانش

8 گل بود در جهان ولی چون من نبود یک هزار دستانش

9 از کمان خانه ی دو ابرو زد ناوکی بر دلم ز مژگانش

10 تا به سوفار در دلم بنشست در جگر ماند نوک پیکانش

11 از غم دل جهان خراب شود گر نه لطفی کند جهانبانش

عکس نوشته
کامنت
comment