1 آه! ازین روزگار برگشته که ز من لحظه لحظه برگردد
2 گر فلک را به کام خود خواهم او به کام کس دگر گردد
3 ور ز جام نشاط باده خورم باده خونابهٔ جگر گردد
4 ور قدم بر بساط سبزه نهم سبزه در حال نیشتر گردد
5 لیک با این خوشم، که طالع من نتواند ازین بتر گردد
1 لعل جانبخشت، که یاد از آب حیوان میدهد زنده را جان میستاند، مرده را جان میدهد
2 دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن شهسوار من سمند ناز جولان میدهد
1 برخیز طبیبا، که دل آزرده ام امروز بگذار مرا، کز غم او مرده ام امروز
2 چون برگ خزان چهره من زرد شد از غم کو آن گل سیراب؟ که پژمرده ام امروز
1 می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
2 چون قلم سوختی از آتش دل نامه من اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ