1 آه! ازین روزگار برگشته که ز من لحظه لحظه برگردد
2 گر فلک را به کام خود خواهم او به کام کس دگر گردد
3 ور ز جام نشاط باده خورم باده خونابهٔ جگر گردد
4 ور قدم بر بساط سبزه نهم سبزه در حال نیشتر گردد
5 لیک با این خوشم، که طالع من نتواند ازین بتر گردد
1 دل بدرد آمد و این درد بدرمان نرسید سر درین کار شد و کار بسامان نرسید
2 آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد کافری بود، بفریاد مسلمان نرسید
1 ز سوز سینه، هر دم، چند پوشم داغ هجران را؟ دگر طاقت ندارم، چاک خواهم زد گریبان را
2 بزن یک خنجر و از درد جان کندن خلاصم کن چرا دشوار باید کرد بر من کار آسان را؟
1 مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟
2 گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا