آه مِن حُبّکَ از حکیم نزاری قهستانی غزل 143

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

آه مِن حُبّکَ مِن حُبّکَ آه این چه قضاست

1 آه مِن حُبّکَ مِن حُبّکَ آه این چه قضاست بَلَغ السیل چه تدبیر کنم این چه بلاست

2 آتش عشق به هر بیشه که در می‌افتد پیش او سنگ و گیا هر دو روان است و رواست

3 گرد بر دامن هر سوخته کز عشق نشست رستخیز آمد و طوفان ملامت برخاست

4 غم مستغرق دریا نخورد بر ساحل از کسی پرس که هم بستر خوابش دریاست

5 کس نداند که مرا با تو چه کار افتاده ست گر بداند نکند عیب وگر کرد سزاست

6 لا محال از عقب عشق ملامت خیزد از ملامت نگریزیم که خود شیوه ماست

7 به ملامت گر و تشنیع زن و عیب نمای خاک بر فرقم اگر یک سر مویم پرواست

8 گر مرا عشق ز خلقیّت خود برهاند چه بماند همه معشوق که در عین بقاست

9 چو حجاب است هم از پیش مگر برخیزد بیش از این هیچ ندارم ز نزاری درخواست

10 راز خاصان نتوان کرد چنین فاش خموش زان که در حوصله عام نمی گنجد راست

عکس نوشته
کامنت
comment