-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آه مِن حُبّکَ مِن حُبّکَ آه این چه قضاست بَلَغ السیل چه تدبیر کنم این چه بلاست
2 آتش عشق به هر بیشه که در میافتد پیش او سنگ و گیا هر دو روان است و رواست
3 گرد بر دامن هر سوخته کز عشق نشست رستخیز آمد و طوفان ملامت برخاست
4 غم مستغرق دریا نخورد بر ساحل از کسی پرس که هم بستر خوابش دریاست
5 کس نداند که مرا با تو چه کار افتاده ست گر بداند نکند عیب وگر کرد سزاست
6 لا محال از عقب عشق ملامت خیزد از ملامت نگریزیم که خود شیوه ماست
7 به ملامت گر و تشنیع زن و عیب نمای خاک بر فرقم اگر یک سر مویم پرواست
8 گر مرا عشق ز خلقیّت خود برهاند چه بماند همه معشوق که در عین بقاست
9 چو حجاب است هم از پیش مگر برخیزد بیش از این هیچ ندارم ز نزاری درخواست
10 راز خاصان نتوان کرد چنین فاش خموش زان که در حوصله عام نمی گنجد راست