آه و صد آه از جفای چرخ از جهان ملک خاتون غزل 40

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

آه و صد آه از جفای چرخ بی سامان ما

1 آه و صد آه از جفای چرخ بی سامان ما دل پر از دردست از او، او کی کند درمان ما

2 ای نسیم صبحدم این بوی جان پرور بگو از کجا آورده ای در کلبه ی احزان ما

3 از جفای چرخ جانم از جهان بیزار بود با تن آوردی به بوی نامه ی او جان ما

4 با نگار شوخ بد عهدم بگویی زینهار رحمتی کن رحمتی بر دیده ی گریان ما

5 هم ز روی لطف جانا یاد ما کن یک زمان چون ز یادت نیست خالی سینه ی بریان ما

6 چون خضر من بار دیگر زندگی گیرم ز سر گر به دست جانم افتد چشمه ی حیوان ما

7 گر سکندر جان بداد و چشمه ی حیوان نیافت نوش لعل جان فزایش هست باری جان ما

8 ای مسلمانان ز دست دل به جان آمد جهان چاره ی او می ندانم، نیست در فرمان ما

9 من طمع در عشق تو از جان و دل ببریده ام سر به پایت افکنم کز دست شد سامان ما

10 سرو جان ما تویی اندر سرابستان خرام تا بیاساید ز شوق قامت تو جان ما

عکس نوشته
کامنت
comment