1 از بدنامی چه باک بدنامان را؟ کس چون شکند شکستهاندامان را؟
2 از شعله قهر، عاشقان را چه غم است اندیشه ز سوختن بود خامان را
1 شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست خون جگر به جای میام در ایاغ نیست
2 شکر خیال روی تو گویم، که کلبهام شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست
1 نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست
2 جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست
1 نشسته بر سر کویی و فتنه بر پا نیست ز حیرت تو کسی را به جنگ پروا نیست
2 ز چشمم از به کناری، نشو ز طوفان امن کنار چشم من است این، کنار دریا نیست