1 ای زلف و رخت هر دو بهم چون شب و روز سرمایه انوار و ظلم چون شب و روز
2 یکدم نزدیم با هم ارچند زدیم اندر پی یکدگر قدم چون شب و روز
1 فلک با ما سر یاری ندارد بجز میل دلا زاری ندارد
2 ز پهلوی من این گردون بیمهر جز آهنگ جگر خواری ندارد
1 زمستان و پیری و بیحاصلی بدینصورت ار کرد باید سفر
2 ببینم بچشم آنچه گوشم شنید که باشد سفر قطعه ئی از سقر
1 این سعادت بین که باز اندر زمان آمد پدید وین کرامت بین که ناگه در جهان آمد پدید
2 شد فروزان از سپهر سروری ماه دگر وین جهان پیر را بخت جوان آمد پدید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به