1 ای عادت تو به باده جان پروردن می خور که ملامتت نخواهم کردن
2 می چون به لبت رسد ز شرم آب شود پس باده تو را حلال باشد خوردن
1 اینک نسیمی میدهد کز دوست میآرد خبر برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر
2 ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا دارد عزیمت سوی ما یا کرد از این جانب گذر
1 قومی که ره به منزل خوبان همیبرند اقبال مایهایست که ایشان همیبرند
2 جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش خرما به بصره، زیره به کرمان همیبرند
1 نباتت بر لب شکّر برآمد زمرد گرد یاقوتت درآمد
2 ز گلبرگ تو سنبل سر برآورد زهی سنبل که از گل بر سر آمد