ای چشم تو در شوخی سرفتنه دوران‌ها از قاسم انوار غزل 35

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

ای چشم تو در شوخی سرفتنه دوران‌ها

1 ای چشم تو در شوخی سرفتنه دوران‌ها خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحان‌ها

2 از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت سرمست صفا دل‌ها، آغشته غم جان‌ها

3 گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا: در قصه جان ماندی، با دعوی عرفان‌ها

4 در مسجد و میخانه هرجا که روم بینم از درد تو زاری‌ها وز شوق تو افغان‌ها

5 گفتی: همه تیر خود بر جان تو اندازم ای عهدشکن، باری، کو آن همه پیمان‌ها؟

6 از غایت مشتاقی باشد دل و جانم را با جور تو راحت‌ها، با درد تو درمان‌ها

7 شوق تو ز جان من گر می‌طلبی شاید چون گنج طلب کردن رسمست رویران‌ها

8 گفتی: دل قاسم را از جور بسوزانم دل غرق خجالت شد از کثرت احسان‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment