1 ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم لعل تو جراحت دل و مرهم هم
2 صد پی بلب آمد از دلم خون، لیکن از بیم رخ تو بر نیارد دم دم
1 باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد دود زلفت آتشی در جان ما خواهد نهاد
2 دامنم پر خون دل گردد ز دست روزگار کان سزا در دامن هر ناسزا خواهد نهاد
1 حلوای نباتست لبت، پسته دهانا در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا
2 زیر لبت ازوسمه نقطهاست، چه روشن؟ گرد رخت از مشک زقمهاست چه خوانا؟
1 چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا
2 شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده توجفا کرده و من داشته معذور ترا