1 ای از می لعلت همه سر مستی ما از سرو بلندت بزمین پستی ما
2 کز پی بخیال تست همدستی ما واپس باشد ز نیستی هستی ما
1 هرگه از تب زرد یابم گلعذار خویش را در خزان رو کرده بینم نو بهار خویش را
2 در عرق افتد چو جسم ناتوانش بنگرم غرقه بحر بلا جان نزار خویش را
1 مطلب صبح ازل طلعت درویشان است مخزن نقد ابد خلعت درویشان است
2 شمع خورشید که گلزار ازو شد روشن گلی از بزمگه نزهت درویشان است
1 کس نخل ناز چون قدت ای سیمبر ندید چون لعل می پرست تو گلبرگ تر ندید
2 جان از لب تو راند سخن لیک ازان دهن ظاهر نکرد هیچ تکلم مگر ندید