ای آرزوی جان دهن از گفت و گو مبند از جامی غزل 420

ای آرزوی جان دهن از گفت و گو مبند

1 ای آرزوی جان دهن از گفت و گو مبند بر عاشقان خسته در آرزو مبند

2 خار ستیز در قدم اهل دل مریز بر طالبان وصل ره جست و جو مبند

3 گرد عذار دائره عنبرین مکش بر آفتاب سلسله مشکبو مبند

4 در زلف تو مجال گذر نیست شانه را چندین دل شکسته به هر تار مو مبند

5 جز نیستی نشان ندهد زان میان کمر بهر خدا که تهمت هستی بر او مبند

6 جان شد ز رنگ و بوی میم تازه ای حریف روی قدح مپوش و دهان سبو مبند

7 بلبل به گفت و گو غم گل می برد به سر جامی چو غنچه با دل خون دم فرو مبند

عکس نوشته
کامنت
comment