ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون از جامی غزل 733

ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون

1 ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون وجهک «شمس الضحی » نحن له عابدون

2 ابرو و قد خوشت صورت «نون والقلم » نقش خط دلکشت معنی «ما یسطرون »

3 خامه ابداع را چون الف قامتت نامده یک حرف خوش بر ورق کاف و نون

4 کس حرکت با سکون جمع ندیده ست ازان با حرکات خوشت رفت ز جانم سکون

5 کوهکن از بیستون ساخت به صنعت ز سنگ من شدم ای سنگدل کوه بلا را ستون

6 حاصل بی حاصلان چیست جدا از درت جانی و صد گونه درد چشمی و صد قطره خون

7 در ز صدف دور ماند شهر گهر از کان جدا حسرت لعلت نرفت از دل جامی برون

عکس نوشته
کامنت
comment