ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده از جامی غزل 46

ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا

1 ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا شاد کن آخر گهی دلهای غم پرورده را

2 گر به گورستان مشتاقان سواره بگذری جان دمد در تن صدای سم اسبت مرده را

3 جان به لب آوردیم لب بر لبم نه یک نفس تا به تو بسپارم این جان به لب آورده را

4 گر به خون غلطم چه باک او را که طفل خوردسال رقص داند اضطراب مرغ بسمل کرده را

5 شربت هجران چشیدم فکر جان کندن چه سود چون امید زیست باشد زهر قاتل خورده را

6 بی طلب نتوان وصالت یافت آری کی دهد دولت حج دست جز رنج بیابان برده را

7 نیست وقت توبه جامی خیز تا بر یاد دوست جام می گیریم رغم زاهد افسرده را

عکس نوشته
کامنت
comment