ای به خود خوانده ورع وزران از جامی هفت اورنگ 39

ای به خود خوانده ورع وزران را

1 ای به خود خوانده ورع وزران را رغم بر حرص و طمع لرزان را

2 دید غیر تو حرام است حرام ورع از ترک حرام است تمام

3 نیست اهل ورع آن مانده ز راه کش به غیر تو کند دیده نگاه

4 هر که از غیر تو شد بیگانه ورع اینست و دگر افسانه

5 هر درختی که نه بارش ورع است رسته از دانه حرص و طمع است

6 میوه ور کن ز ورع جامی را ببر از میوه وی خامی را

7 غره دولت او سلخ مکن طعم آن میوه بر او تلخ مکن

8 بر وی آن میوه چنان شیرین دار که شود در دو جهان شیرین کار

9 از دلش رغبت دنیا کم کن زان اساس ورعش محکم کن

10 سازش از مال جهان مایل زهد تاکشد رخت به سر منزل زهد

عکس نوشته
کامنت
comment