ای صبا گر یاد مهجوران ناشادش دهی از جامی غزل 1011

ای صبا گر یاد مهجوران ناشادش دهی

1 ای صبا گر یاد مهجوران ناشادش دهی از من بیدل طفیل دیگران یادش دهی

2 جوی اشک من روان زان قامت است ای باغبان کاش یکدم سر به پای سرو آزادش دهی

3 غمزه تیز و دل سختش پی قتلم بس است تا به کی در کف رقیبا تیغ پولادش دهی

4 داد می خواهد دلم از ظلم هجر ای شاه حسن شوکت شاهی فزون بادت اگر دادش دهی

5 آستان قصر شیرین را میارای ای فلک جز بدان سنگی که رنگ از خون فرهادش دهی

6 گر کند در سینه من صبر جا محکم چو کوه یک فسون بر من دمی چون کاه بر بادش دهی

7 از فرامشکاریت جامی به فریاد است کاش گه گهی یادش کنی تسکین فریادش دهی

عکس نوشته
کامنت
comment