ای روی تو آئینه الطاف از ابن یمین فریومدی غزل 278

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

ای روی تو آئینه الطاف الهی

1 ای روی تو آئینه الطاف الهی وی دبدبه حسن تو از ماه بماهی

2 نقاش ازل نقش رخ و زلف تو میبست از روز و شب آمیخت سپیدی و سیاهی

3 در مصر دل هر که عزیزی چو تو بنشست آخر بچه یاد آورد از یوسف چاهی

4 آنکو به نکو بندگیت نام بر آورد ننگ آیدش از مرتبه منصب شاهی

5 گر غایت حسنت نتوان دید عجب نیست اشیا نشود دیده بدین دیده کماهی

6 چون تار قصب سوخت تن زار و نزارم از پرتو رخسار تو ز آنروی که ماهی

7 از آتش غم بر جگرم آب نماندست خود دود دلم میدهد ایدوست گواهی

8 با این همه گر سر برود در سر سودات سهلست زیانی که بود مالی و جانی

9 سر نیز گر از دست رود باک نباشد آنست مراد ابن یمین را که تو خواهی

عکس نوشته
کامنت
comment