- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای بر کفت تیغ جفا از قتل ما پروا مکن بگذشته ایم از خون خویش اندیشه از فردا مکن
2 آسوده در مهد لحد خوابیده اند این مردگان بگذارشان در خواب خوش آن لعل را گویا مکن
3 نه جان نه سر، نه دین، نه دل ماند از برای عاشقان رحمی کن و یک بوسه را دیگر بها بالا مکن
4 افسرده دلهای فغان جز از دل من برمخیز فرسوده ی غم سینه ها جز سینه ی من جا مکن
5 ریزند اگر در دامنت نقد دو کون و در عوض خواهند کالای غمش زینهار کاین سودا مکن
6 ای چشم تر مردم مرا خوانند امام کشوری از عشق من کس را خبر نبود مرا رسوا مکن
7 مال یتیم و رشوه را بخشیدم ای قاضی به تو من ماندم و یک جرعه می با من در آن غوغا مکن
8 دریای عشق است و جفا در آن «صفایی» ناخدا کشتی بران، اندیشهای از موج این دریا مکن