1 ای عبید این گل صد برگ بر اطراف چمن هیچ دانی که سحرگاه چرا میخندد
2 با وجود گره غنچهٔ و تنگی دل او حکمتی هست نه از باد هوا میخندد
3 چون ثبات فلک و کار جهان میبیند به بقای خود و بر غفلت ما میخندد
1 دولت قرین دولت صاحبقران ماست دنیا به کام پادشه کامران ماست
2 سلطان اویس آنکه صفات جلال او بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست
1 منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم
2 به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید نشسته در غم و از غمگسار خود محروم
1 زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
2 گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی