ای سرشک من ز لعلت با می گلگون یکی از جامی غزل 991

ای سرشک من ز لعلت با می گلگون یکی

1 ای سرشک من ز لعلت با می گلگون یکی شد می گلگون مرا دور از لبت با خون یکی

2 می دهد خطت فسون بهر فریب عقل و هوش هست با خط لعل میگونت درین افسون یکی

3 جای کن در چشم و دل کز لعل و در آراستم در درون از بهر تو یک خانه، در بیرون یکی

4 نیش لیلی خورد، خون از دست مجنون چون چکید گر نه لیلی در محبت بود با مجنون یکی

5 مردمان ز آب دو چشمم جز به کشتی نگذرند شاهد این حال بس دجله یکی جیحون یکی

6 نامه مجنون و من ز آب دو دیده شد سفید ور نبودی روز محشر هر دو را مضمون یکی

7 کی کند در گوش نظم جامی آن سلطان حسن گر چه آمد در لطافت با در مکنون یکی

عکس نوشته
کامنت
comment