1 ای نسیم سحری! غالیه بار آمده ای مگر از سلسله سنبل یار آمده ای
2 گر نداری هوس ریختن خون هزار چیست ای غنچه! که با خنجر خار آمده ای
3 ای گل! ار سرخ برآیی عجبی نیست که تو شرمسار رخ آن لاله عذار آمده ای
1 قاصدی کو تا به جان پیغام دلدار آورد یا هوایی کز نسیم طره یار آورد
2 آن کس از دنیا و عقبی باشد آزادی چو ما دردمندی را که عشق یار در کار آورد
1 چه نکته بود که ناگه ز غیب پیدا شد هر آنکه واقف این نکته گشت شیدا شد
2 چه مجلس است و چه بزمی که از می وحدت محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد
1 عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است
2 آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است