1 ای نسیم سحری! غالیه بار آمده ای مگر از سلسله سنبل یار آمده ای
2 گر نداری هوس ریختن خون هزار چیست ای غنچه! که با خنجر خار آمده ای
3 ای گل! ار سرخ برآیی عجبی نیست که تو شرمسار رخ آن لاله عذار آمده ای
1 مهر رخسار تو داغ عشق بر دل میکشد سنبل زلف تو، مه را در سلاسل میکشد
2 منزل جان است گیسویت وز آنجا هر نفس جذبهای میآید و جان را به منزل میکشد
1 سلطنت کی کند آن شاه که درویش نشد آشنا کی شود آن دل که به خود خویش نشد
2 می کند آرزوی وصل تو هرکس لیکن کار دولت به هوا و هوسی پیش نشد
1 آرزومندی و درد هجر یار از حد گذشت در غمش صبر دل امیدوار از حد گذشت
2 گرچه دلشادم به امید شب وصلت، ولی محنت هجران و جور روزگار از حد گذشت