1 ای نسیم سحری! غالیه بار آمده ای مگر از سلسله سنبل یار آمده ای
2 گر نداری هوس ریختن خون هزار چیست ای غنچه! که با خنجر خار آمده ای
3 ای گل! ار سرخ برآیی عجبی نیست که تو شرمسار رخ آن لاله عذار آمده ای
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای دل! بلا بکش چو دلت مبتلای اوست خوشنود شو بدانچه مراد و رضای اوست
2 تن در جفای او نه و از غم مدار باک کاین غصه و جفا همه عین وفای اوست
1 خاک باد آن سر که در وی سر سودای تو نیست دور باد از شادی، آن کو یار غمهای تو نیست
2 سرو در بالا کمال راستی دارد ولی در کمال حسن و زیبایی چو بالای تو نیست
1 صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را وز سر خیال غم ببر، این رند دُردآشام را
2 ای صوفی خلوتنشین بستان ز رندان کاسهای تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به