1 ای رهرو عشق، کاهلی پیشه مکن در کالبد فسردگی ریشه مکن
2 جانان سر وصل پاکبازان دارد گر جان طلبد بباز و اندیشه مکن
1 از چاره عاجزم مژه اشکبار را ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را
2 نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
1 صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را ز زلفش نامهٔ مشکین ختام آورد مستان را
2 نسیم نو بهار آید، پریشان طرّه، چون سنبل صبوحی نرگس مخمور جام آورد مستان را