-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای شاه حسن، جور مکن بر گدای خویش ما بنده توایم، بترس از خدای خویش
2 خواهند عاشقان دو مراد از خدای خویش: هجر از برای غیر و وصال از براه خویش
3 گر دل ز کوی دوست نیامد عجب مدار جایی نرفته است که آید بجای خویش
4 ای من گدای کوی تو، گر نیست و رحمتی باری، نظر دریغ مدار از گدای خویش
5 صد بار آشنا شده ای با من و هنوز بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش
6 زاهد، برو، که هست مرا با بتان شهر آن حالتی که نیست ترا با خدای خویش
7 حیفست بر جفا که باغیار می کنی بهر خدا، که حیف مکن بر جفای خویش
8 قدر جفای تست فزون از وفای ما پیش جفای تو خجلم از وفای خویش
9 گم شد دلم، بآه و فغان دیگرش مجوی پیدا مساز درد سری از برای خویش
10 چون خاک پای تست هلالی بصد نیاز ای سرو ناز، سرمکش از خاک پای خویش