ای خسروان صورت رحمی از آشفتهٔ شیرازی غزل 930

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ای خسروان صورت رحمی باین گدایان

1 ای خسروان صورت رحمی باین گدایان تا جامه خانه دارید رحمی به بی قبایان

2 منشان بدل رقیبان در کعبه بت نگنجد انسان بدیده بنشان بگذر زناسزایان

3 خوردی چون خون عشاق مگذار کشتن غیر بر ما رواست این کار بگذر زناروایان

4 برگ طرب بود می از نی نا بزن هی برگ و نوا بیارید بر خیل بی نوایان

5 از زاهدان مپرسید اسرار حق شناسی بیگانگان چه دانند احوال آشنایان

6 آتشکده برافروز زآن طلعت جهان سوز تا بر تو سجده آرند در پارس پارسایان

7 بر بندگان مسکین این خسروان ببخشند یاد از خدا نیارند این خیل خودستایان

8 ما دردمند عشقیم درمان ما بود وصل رحم ای طبیب آخر بر درد بی دوایان

9 آشفته عندلیبان بر گل همه نواسنج ما هم بمدح حیدر گشته غزل سرایان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر