ای خسرو فرخنده از قائم مقام فراهانی قصیده-قطعه 1

قائم مقام فراهانی

آثار قائم مقام فراهانی

قائم مقام فراهانی

ای خسرو فرخنده که گردنده به حکمت

1 ای خسرو فرخنده که گردنده به حکمت دور شب و روزست مدار مه و سال است

2 اینک به ره کعبه درگاه شهنشاه امروز به حکم تو مرا شد رحال است

3 این نیز یقین است که دارای جهان را از رزم تو و بزم تو زین بنده سوال است

4 پاسخ چه دهم دادگرا خود تو بفرما ی زین بنده چه زیبنده به جز صدق مقال است؟

5 بد کیشم اگر پوشم در ملک تو هر جا باشد خللی گرچه به مقدار خلال است

6 از جیش تو و عیش تو گر پرسد گویم: شه دشمن مال است و سپه دشمن مال است

7 وز گنج تو و رنج تو، گر جوید، گویم: گنجش به فراق اندر و رنجش به وصال است

8 وز ملک تو گر پرسد، گویم که : وجودش در ملک جهان مبداء خیرات و فعال است

9 هر فعل و اثر کاید از آن مبداء فیاض با عافیت عاقبت و حسن مآل است

10 جز آن که درین ملک مگر خون فقیران بر هر که زجا جست و جفا جست حلال است

11 ترکی است درین کوچه به همسایگی ما کز مهر فروزنده فزون تر ز جمال است

12 دل دزدد، و خون ریزد، و جان گیرد و گوید: کاین شیوه ماشمه از غنج و دلال است

13 گر هندوئی از هندوی شه نیست پس از چیست کو نیز به قتل اندر چون این به قتال است

14 انصاف من ای شاه ز همسایه من خواه انصاف من ای شاه ز همسایه من خواه

15 از ترک من امروز مگر با دلم آن رفت کز دست تو بر گنج تو در روز نوال است

16 ورنه ز چه در ملک تو ویرانه دو خانه است کاین خانه مهر تو، و آن خانه مال است

17 شاها! به خدائی که ز یک پرتو لطفش شاهی چو ترا این همه جاه است و جلال است

18 کاین بخشش بی حدرا، حدی بنه آخر جود تو مگر جود خدای متعال است؟

19 کس ریگ بیابان نکند خرج بدین سان گیرم به مثل مال تو افزون ز، رمال است

20 تا کف کف فضل تو از بذل حرام است مال تو به هر کس که طمع کرد حلال است

21 وین طرفه که از گنج تو هر خام طمع را مال است و منال است و مر او زر و وبال است

22 فرداست که چون کیسه تهی شد همه گویند کاین عامل بی صرفه سزاوار نکال است

23 روزی که به حکم تو من و مدعیان را دیوان جدل نسخه میدان جدال است

24 کتاب ترا فکر حساب است و کتاب است حساد مرا مکر و فسادست و حیال است

25 یک طایفه را زمزمه از بارز و حشواست یک طایفه را همهه از ماضی و حال است

26 این طرد مرا جوید و جویای طرادست وان نزل ترا خواهد و خواهان نزال است

27 هم باصره از دیدن این طایفه کورست هم ناطقه از گفتن این واقعه لال است

28 هم واهمه چون اشتر بگسسته مهارست هم عاقله چون باره بر بسته عقال است

29 عقل است که با جهل مرکب به جهادست جهل است که با عقل مجرد به جدال است

30 گه کلک و بنان تیز به تحریر جواب است گه نطق و بیان گرم به تقریر سئوال است

31 هم تندتر از رمح سنان رمح لسان است هم کندتر از حد قلم، حد نبال است

32 تیر فلک افتد به تزلزل که دگر بار در فرقه کتاب چه قیل است و چه قال است

33 برجیس همی گوید: کای وای فلانی است بی چاره درین مخمصه بی خواب و خیال است

34 بینید و بسی عبرت گیرید که چون او عالی نسبی با چه گروهی به جوال است

35 در شهر شما شمس شما را چه فتادست امروز که با ذوذنبی چند همال است

36 شاها تو خود امروز تصور کن کان روز این بنده در آن ورطه هایل به چه حال است

37 آن کیست که گوید گنه از جود ملک بود کابنای زمانش همه مانند عیال است

38 وان کیست که گوید طلب از اهل طمع خاست کاین طایفه را فرض شبع عین محال است

39 وان کیست که گوید خود ازین بخشش بی حد سیم و زر من بیش تر از سنگ و سفال است

40 بالله همه گویند که این عامل جاهل در داد و ستد نقص وجودش به کمال است

41 وان کس که فزون تر خورد از مال تو آن روز برتر به مقام است و فزون تر به مقال است

42 زان مردک آهسته سخن گوی حذر کن کو مارک نرمی است که بس خوش خط و خال است

43 در دفتر کتاب نه بینی قلمی راست تا خامه تهمت را بر، نامه مجال است

44 بر مال خود و جان من ای شاه به بخشای اکنون که مرا جان و ترا مکنت و مال است

45 من گفتم و رفتم و گر این گفته گناه است بگذر تو که بر قاعده سین بلال است

46 من بی گنه و خدمت دیرینه شفیع است وز داد تو بیداد بعید است، بدیع است

47 گو: هر چه تواند بد ما گوید بد گوی آن جا که نیوشنده بصیرست و سمیع است

48 یک خدمت و صد تهمت آن خواجه کز آغاز در قهر بطی آمد و در عفو سریع است

49 بالله که نیندیشم ازیرا که چه آسیب از واحد موهوم به موجود جمیع است

50 گر عفو کند ورنه کند خواجه مطاع است ور قهر کند یا نه کند بنده مطیع است

51 جز جاده کوی تو نه دانم، نه شناسم راهی به خدا، ملک خدا گر چه وسیع است

52 سی سال تمرع نه توان کرد فراموش سالی که دو مرعی نه در آن ربع مریع است

53 اصحاب تو گر جمله بر اعتاب تو جمعند وین بنده درین بلده وحیدست و ودیع است

54 این دوری و نزدیکی ازین گردش گردون نه قاعده تازه و نه رسم بدیع است

55 بوبکر و عمر بین که به اعناب رسولند موسی و حسن بین که به بغداد و بقیع است

56 دیروز به کام از تو مرا شهد و شکر بود امروز به کام دگران سم نقیع است

57 زین نیش پس از نوش تو هرگز نخورم غم چون فصل خریف از پی هر فصل ربیع است

58 خورشید فلک را به شب ارقعر حضیض است غم نیست که چون روز شود اوج رفیع است

59 زودست که چون شام بلا را سحر آید آن قلب شریف آگه ازین وضع وضیع است

60 مصباح رجال الحق تا صبح فروزد نه زیت عجوزی که هجوعش به هیجع است

61 خود شعشه صدق من است آن که به عالم ساطع شده چون غره غرای سطیع است

62 آن طلعت شیداست که طالع شود از شیر نه هردم کژدم که هزیرش به هزیع است

63 بالله که به دربان تو عارست که گویند: باهندوی افلاک قرین است و قریع است

64 ما را چه که در مدح و هجا باز شماریم کاین خواجه منوع آمد و آن خواجه منیع است

65 یازید امین است و فزون تر زامین است یا عمر و رفیع است و فراتر ز رفیع است

66 یا شربت این صاف خم و ناب نبیدست یا قسمت آن لای غم و درد نجیع است

67 در ملک ملک هم چو منی را چه رجوع است گر عدل عمیم است و گر قتل ذریع است

68 بالله که مرا بس بود این بحث که بالفعل وارد شده در مسئله غبن مبیع است

69 هم نام من گم نام آن خواجه که شاید کو شیخ رئیسش به نظر طفل رضیع است

70 با بنده مصارع بود امروز و تو دانی کش چرخ بلند از یک آسیب صریع است

71 آن جامع اضداد که با پاکی دامن رسوای دو عالم به تولای ربیع است

72 من در تعب از این که طعینیم لعین است او در طرب از این که صنیعیش سنیع است

73 فرق است میان دو ابوالقاسم کورا احرار قرین این را اشرار قریع است

74 او روز و شب اندر بر خدام وجیه است این دم به دم اندر دم صمصام وقیع است

75 یک روز نباشد که من گوشه نشین را تهمت نه ز هر گوشه به صد امر فظیع است

76 گر عدل شهنشه نبود حال من امروز صدره بتر از حال پسرزاد و کیع است

77 لیکن به خدا شکر که در درگه اعلی من بی گنه و خدمت دیرینه شفیع است

78 روز عیش و طرب و وقت نشاط و شعف است شادی از هر جهت است و طرب از هر طرف است

79 شمس را نوبت تحویل به برج حمل است شاه را نیر اقبال به برج شرف است

80 چشم گردون همه بر شعشعه سیم و زرست گوش گیتی همه بر زمزمه نای و دف است

81 ساقی بزم صبوح است که هنگام صباح لعل رخشان به لب و کان بدخشان به کف است

82 جنس جان ها همه در طره ساقی گرو است نقد کان ها همه از بخشش شاهی تلف است

83 بخشش شاهی بخشنده، که ذرات وجود حفظ او را همه از فضل خدا در کنف است

84 نامور خسرو خصم افکن عباس شه آنک خصم او ناوک آفات جهان را هدف است

85 آن که از دست گهربارش در جمله جهان لعل و یاقوت به ارزانی سنگ و خزف است

86 وان که امروز به دربارش از خیل شهان پیش کش های ملوکانه روان هر طرف است

87 یک طرف خازن و هنگامه بذل نعم است یک طرف عارض و دستوری عرض تحف است

88 آسمان بر درش افتاده به سر دم به دم است خسروان در برش استاده به پا صف به صف است

89 زهره معجر ز سرافکنده و سر برکرده بهر نظاره این بزم زنیلی غرف است

90 چرخ اگر مهر و مه و اخترش آرد به نثار نه شگفت است که هر پیر کهن را خرف است

91 زان که هر ثابت و سیاره که باشد به فلک جمله بر خاک رهش هم چوهشیم و حشف است

92 دست شاه آن کند امروز که عالم گویند بالله این بذل و سخانیست که بذر و سرف است

93 شاه در خنده که خود شیمه والای شهان جمله با شیوه ابنای جهان مختلف است

94 طبع دون را به درم داری حرص و طمع است دست ما را به درم بخشی شوق و شعف است

95 خاصه امروز که کم باشد اگر بذل کنیم هر چه در بحر و بر از حاصل کان و صدف است

96 نه از آن رو که ستاره شمران می گویند کافتاب فلک امروز به بیت الشرف است

97 یا ازین راه که آرایش بزم نوروز یادگاری است که از عهد ملوک سلف است

98 بل به شکرانه این نعمت عظمی کامروز روز دارائی سلطان سریر نجف است

99 خسروا! بنده حدیثی به اجازت گویم: گر چه بر رای تو خود راز جهان منکشف است

100 عید خدام تو روزی است که از همت تو خارکین یک سره از گلبن دین مقتطف است

101 نه یکی روز نو از سال که در هر در و دشت روز افزونی و انبوهی آب و علف است

102 عیدی امروز اگر هست مر آن سائمه راست که چرا و سمن از بعد هزال و عجف است

103 نه گروهی که نشینند و به بینند که کفر برق خاطف بود و دین خدا مختطف است

104 عید اگر کف ید از دفع اعادی شاید همه را عید و عید و همه را کف و کف است

105 نه مگر ننگ بود این که به ملک اسلام روس رو کرده چو کرکس به هوای جیف است

106 شاهدان گرچه لطیفند و ظریفند، ولی این نه هنگام لطایف نه مقام ظرف است

107 مگر آن گاوک بی شاخ به زاهد ماند کش نه یک دم تهی از کاه و علف معتلف است

108 از جهادش همه اعراض و تجافی است ولی در صلوتش به تصنع همه میل و جنف است

109 گرنه تقدیم جهاد افتد ازین صوم و صلوه چه ثواب است که این طایفه را مقترف است

110 خود تو غواصی و ما جمله شناگر که ترا در و گوهر به کف و ما همه را لای و کف است

111 آب بحر ار چه فزون است ولی هر کس را در خور وسعت و گنجایش کف مغترف است

112 توئی آن شاه موید که به تایید خدای درع دینت به بر و تیغ جهادت به کف است

113 هر کجا رایت صفین مقابل گردد شاه چون فارس صفین همه جا پیش صف است

114 جای دارد که همی نازد و بر خود بالد سلفی کو را مانند تو فرخ خلف است

115 خوانمت مهر، نه مهری که به چرخ از فلک است دانمت ماه، نه ماهی که به رنج از کلف است

116 همه از نعمت تو جمله پی خدمت تست هر چه در صلب و رحم کون و حصول نطف است

117 توئی ای شاه جهان آن که دل و جان ترا مهر سلطان نجف ملتزم و موتلف است

118 به خدا شیر خدا گر نظری با تو نداشت هم درین ثغر که صد دشمنش از هر طرف است

119 با چنین ملک محقر که نه بر وفق حساب در میان تو و همسایه تو مننصف است

120 این دو همسایه پر مایه که در مذهب من وصفشان نیز وبالی است که بر من وصف است

121 کی چنین عاجز و مقهور شدندی کامروز هر دو را سر به کتف در شده هم چون کشف است

122 لیک درنده چو ذیب است و به کین کرده کمین نه گله محترم است و نه رمه مکتنف است

123 گرگ با گله قرین است چه جای طرب است کفر را رخنه به دین است چه جای شعف است

124 راستی این که نه دین دار و نه دولت خواه است هر که امروز به تعطیل و کسل متصف است

125 زان که از کشور اسلام کنون چندین شهر به ستم مغتصب است و به جفا معتسف است

126 هر کجا صومعه و مسجد و معبد می بود همه بت خانه و می خانه و داراللطف است

127 ما همه واقف ازین قصه و دانای نهان واقف نیت و فعل و عمل من وقف است

128 جمله از لطف تو مغرور وز خدمت غافل اول این بنده که خود هم به خطا معترف است

129 زان که از چاکر دیرینه نشاید غفلت بعد سی سال که بر درگه شه معتکف است

130 عفو کن عفو برین بنده که هم اکنون نیز اقتصارش به همین حرفت شعر از حرف است

عکس نوشته
کامنت
comment