ای کسروی ای سفیه از ملک‌الشعرا بهار قصیده 199

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

ای کسروی ای سفیه نادان

1 ای کسروی ای سفیه نادان سرگشته تیه بغی و خذلان

2 بدبخت کسی که چون تو باشد یک عمر به کار خویش حیران

3 منفور به نزد پیر و برنا ملعون بر کافر و مسلمان

4 از روز ازل فکنده ابلیس در قلب تو کارگاه عصیان

5 آیینْت سفاهتی هویدا «‌پیمانْت‌» حماقتی نمایان

6 تو ز اهرمنی و از تو بیزار روح مشی و روان مشیان

7 ای مغز تو خوابگاه ابلیس وی قلب تو جایگاه شیطان

8 ای مایهٔ ننگ اهل تبریز از حکم‌آباد تا شتربان

9 با این تن خشک و این قیافه هستی ز کدام جنس حیوان

10 بوزینهٔ سل گرفته‌ای تو پوشیده به تن لباس انسان

11 در کار معاشرت چنان تلخ کز تو نشود رفیق‌، خندان

12 بنشینی و بر نمک بری دست برخیزی و بشکنی نمکدان

13 خود را تو ز مصلحان شمردی این نام به خود نهادی آسان

14 هستی به قیاس مصلحان‌، تو چون ز آب فرات‌، آب قلیان

15 هستی تو به طعم و بوی پیدا هرچند شوی به رنگ پنهان

16 شد پارسی از تصرف تو مهمل چو کلام جان بن جان

17 خشکیده و خامشی تو، گویی چولی قزکی به‌دست طفلان

18 چولی قزکی ولی نه زان جنس کز وی طلبند خلق باران

19 الفاظ به کسره می‌گذاری زان کسرویت شده است عنوان

20 ورنه تو کجا و آل کسری ای مایهٔ ننگ آل قحطان

عکس نوشته
کامنت
comment