ای سر عقل از خطت بر خط فرمان عشق از جامی غزل 532

ای سر عقل از خطت بر خط فرمان عشق

1 ای سر عقل از خطت بر خط فرمان عشق گوی دل از طره ات در خم چوگان عشق

2 منشی هجران نوشت بهر هلاکم نشان مهر زد از داغ دل صاحب دیوان عشق

3 رفت به هر وادیی از مژه ام سیل خون تشنه هنوزم به خون ریگ بیابان عشق

4 جورکشی بر درت ساخت مرا سربلند اره فرق من است کنگر ایوان عشق

5 باد که جنبید ازو سلسله زلف تو شد دل دیوانه را سلسله جنبان عشق

6 چاک مکن سینه ام ترسم ازین روزنه بر همه روشن شود آتش پنهان عشق

7 نامه که پیچیده شد گفته جامی در او هست پی اهل دل لقمه ای از خوان عشق

عکس نوشته
کامنت
comment