-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که هم آغوش یار حور سرشتی عیش ابد کن که در میان بهشتی
2 صاحب این حسن را سزد که بگوید ماه فلک را که مه بهیم و تو زشتی
3 دل ز تو غافل نگشت یک نفس اما هم نفسش در تمام عمر نگشتی
4 خون غزالان کعبه ریخته چشمت چون ندیدم صنم به هیچ کنشتی
5 لازم عشق آمد آن جمال، خدا را عاشق بی چاره ره با جرم چه کشتی
6 از غم عشقت چه جامهها که دریدم وز پی قتلم چه نامهها که نوشتی
7 خستی و درمان خستگان ننمودی کشتی و بر خاک کشتگان نگذشتی
8 وای بر آن دل که درد عشق ندادی حیف بر آن جان که داغ شوق نهشتی
9 تخم محبت بری نداد فروغی دانهٔ بیحاصل از برای چه کشتی