1 ای دل سر و کارت ار چه بیسامان شد با یار ز انصاف برون نتوان شد
2 ابرست رقیب و مه نو روی جیب چون ابر برآمد مه نو پنهان شد
1 با یادِ دوستان ندهد هیچ کس مرا بی یادِ دوستان نرود یک نفس مرا
2 مشتاقِ دوستانم تا می رود نفس هرگز ز سر برون نرود این هوس مرا
1 خوشا مطالعه کردن جمالِ بستان را به موسمی که صبا تازه می کند جان را
2 میانِ باغ خرامان گرفته دست به دست نگارِ سیب ز نخ دانِ نار پستان را
1 غذا چون کنم دردی از آفتاب موافق تر الحق می از آفتاب
2 بیا ساقیا ساغری ده به من که عکسش بریزد خوی از آفتاب