- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خداوندی که هر ساعت دل و دست ستم بشکند از عدل تو چون شکّر از گفتار تو
2 آرزو ها را بمهر او بجنبد دل زجای چون ز زیر لب بنالد خامۀ بیمار تو
3 گرچه خورشید از شعاعش مینهد پیوسته خار گلشن گردون نباشد یک گل از گلزار تو
4 آورد دزد حوادث نقب در دیوار ملک گر نباشد پاسبانش دولت بیدار تو
5 از ضمیر روشنت دارم گواهی معتبر کین دعاگو از دل و جان هست خدمتکار تو
6 بی گنه سیلیّ حرمانم مزن از دست جود بس که خود بی بهره ام از دولت بیدار تو
7 چون کم از من بنده صد کس بیش از هر زمره یی زندگانی می کنند از راتب و ادرار تو
8 بد نباشد نیز چون من آفرین گر بردرت گرچه بیش از آفرینست از شگرفی کار تو
9 خود مکن قصّه دراز ، آخر نباشد کم زنان چون طمع کوتاه گشت از جبّه و دستار تو
10 گرچه از روی کرم بر مقتضای رسم خویش در حق کمن کرد سعیی کلک گوهربار تو
11 وجه نان روشنترک باید مرین دیوانه را کآبروی و خون خود ریزد باستحضار تو
12 گر تردّد لازمست آخر سوی درگاه تو ور حوالت بر در بستست ، هم انبار تو